Psychology

بایگانی

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

بسیاری در دهه 1950 بر این باور بودند که یونگ یک «فرویدی» است. هرچند او در سال 1909 توسط فروید برای بازدید از دانشگاه کلارک دعوت شد، اما با این حال نباید او را تنها یک روانشناس یا روانکاو توصیف کرد. امروزه شما در امریکا بسیاری از کتابها را درباره یونگ در کتابفروشی‌ها خواهید یافت که حتی از کتابهای مربوط به فروید نیز بسیار بیشتر است. زیرا ایده‌های او اکنون بسیار در افواه عمومی رایج و متداول گشته است. اما یک مشکل وجود دارد و آن این که فهم و درک آثار یونگ، دشوارتر از فهم و درک آثار فروید است. غالبا این نکته که یونگ- بویژه در 25 سال پایانی عمر خود- بیشتر معطوف مسائل مربوط به «دین‌شناسی» و «اسطوره‌شناسی» بوده است مورد غفلت واقع میشود. هرچند خود یونگ معتقد بود که این موضوعات بسیار بیش از روان‌شناسی حائز اهمیت هستند. دیدگاه یونگ به مساله بسیار مهم ادیان و اسطوره‌ها، از منظر روان‌شناسی اهمیت بسیاری دارد. مقاله زیر با رویه توصیفی- تحلیلی به این مسائل پرداخته است. تمامی پانوشت‌های مقاله در دفتر روزنامه موجود است.

کارل گوستاو یونگ در 26 جولای 1875م در کسویل (Kesswill) سوئیس متولد شد. پدر او یوهان پل یونگ در کلیسای سوئیس کشیش بود و مادر او امیلی یونگ دختر یک وزیربود. هرچند یونگ در سراسر عمر خود با ایده‌های دینی سروکار داشت، اما نهایتا مناسک و آداب مسیحی امثال پدرش را رد کرد. او در یازده سالگی به مدرسه ژیمنازیوم در شهر «بازل» سوئیس رفت و از دانشگاه بازل مدرک پزشکی اخذ کرد.

علائق او در آغاز بین علوم انسانی (تاریخ و فلسفه) و علوم (علوم طبیعی و باستان‌شناسی) در نوسان بودند. از آنجایی که خانواده او از اقشار کم درآمد بودند او سرانجام تصمیم گرفت که علوم انسانی را- به خاطر وجود فرصتهای شغلی کمتر- رها کند. او به باستان‌شناسی روی آورد اما شهربازل، دانشکدهای برای این رشته نداشت. در نهایت یونگ تصمیم گرفت که به پزشکی بپردازد زیرا این کار درآمد بیشتری را برای او به همراه داشت و همین امر سرانجام عاملی شد تا او به سوی مباحث روان‌شناسی- بویژه روان‌شناسی دین و اسطوره- متمایل شود.

کارل گوستاو یونگ، نیز همچون فروید منشأ اسطوره را در اعماق ذهن آدمی و بخصوص در عرصه ناخودآگاه جستجو کرده است. وی در سایه روان شناسی اعماق، درونمایه‌های ناخودآگاه را پیکاوی کرده و می‌گوید: «عرصه خودآگاه ذهن آدمی همچون جزیره‌ای است بسیار کوچک در اقیانوسی از ناخودآگاهی.» به گفته او جهان ناخودآگاه از دو بخش اصلی تشکیل یافته است: یکی ناخودآگاه فردی که صحنه بروز و ظهور انگیزه‌ها، امیال و زیستمایه‌های درونی آدمی است و دیگری ناخودآگاه جمعی که ریشه در تاریخ نوع بشر دارد و چیزی نیست، جز تجربه‌های گذشتگان که در پردهای از ابهام فرو رفته و از خاطره‌ها محو شده است. در حقیقت این سرنمونه‌ای (archetype) فراموش شده تاریخ - هر چند وقت یکبار- در صحنه فرهنگ در لباسهایی مبدل- همچون اسطوره‌ها- پدیدار می‌شوند. این سرنمونها یا صورتهای اصیل را نمی‌توان بوضوح در فعالیت‌های فرهنگی آدمی مشاهده کرد، بلکه به صورتی تمثیلی و استعاری در رفتار، گفتار و حالات افراد جامعه- در قالب اسطوره و یا اشکال دیگر ادبیات- متجلی می‌شود.

یونگ در یک سخنرانی در سال 1922 اعلام کرد که اسطورهها و به طور کلی تمامی آثار ادبی و هنری مانند موجوداتی زنده در متن فرهنگ رشد می‌کنند و شکوفا می‌شوند. در واقع بنیادها و نهادهای اسطورهای در طی تاریخ، در نمادها و باورهای گوناگون آدمی درهم تنیده‌اند و بدیهی است که استوارترین این بنیادها، اسطوره وحدت جهان و انسان است. در بینش اساطیری میان این دو هیچگونه جدایی و بیگانگی وجود ندارد. آنها در «وجود» با هم یگانه‌اند، اما در «کرد» از یکدیگر جدا هستند و در واقع به همین علت است که در تفکر اسطورهای، عرفانی انسان را عالم صغیر- جهانی که بر اساس ناخودآگاه بنا شده است- می‌نامند. یونگ ناخودآگاه را از تنگنای انگاره‌های فرویدی رها ساخت و آن را در شناخت روان آدمی و در پیوند با جهان خارج قرار داد. فروید ناخودآگاه را برآمده از خودآگاه و وابسته به آن میدانست، اما یونگ بر آن بود که بنیان روان آدمی را ناخودآگاه میسازد. در این راستا یونگ ناخودآگاه را به سه بخش تقسیم کرد:

1. عرصه ناخودآگاه در دسترس.

2. عرصه ناخودآگاه که با اندیشه قابل دستیابی است.

3. هسته ناخودآگاهی که دسترسی ناپذیر است.

«ناخودآگاهی جمعی» مهمترین دستاورد یونگ در عرصه روان شناسی اعماق به‌شمار میآید. او ناخودآگاه جمعی را اقیانوسی ژرف می‌شمارد که خودآگاهی بر فراز آن به زورقی ناچیز می‌ماند. او در یکی از سخنرانی‌های خود میگوید:

«اصطلاح ناخودآگاه را به منظور پژوهش- و با علم به این که به جای آن می‌توانستم واژه «خدا» را به کار گیرم- ابداع کردم و در آنجایی که به زبان اساطیر سخن میگویم، مانا، خدا و ناخودآگاهی با هم مترادفاند، زیرا که از دو مفهوم اولی، یعنی مانا و خدا، همان قدر بیخبریم که از معنای آخری.»

یونگ معتقد است که برجستهترین ویژگی ناخودآگاه جمعی آن است که نهانگاه نگاره‌ها و نمادهایی شگفت است که وی آنها را سرنمون، صورت ازلی و یا صورت نوعی نامیده است.

آرکه‌تیپ از واژه یونانی آرخه‌توپوس (arkhetupos) به معنای نمونه کهن و ازلی گرفته شده و در فرهنگ غرب کارنامه‌ای پربار دارد. فیلون اسکندرانی آن را «صورت الهی» خوانده است و در رساله هرمسی، خداوند «نور آرکه‌تیپی» نام گرفته است. جان لاک در فلسفه خویش از آرکه‌تیپ یاد کرده و آن را منظومهای از نگاره‌های ذهنی ساده (ایده) شمرده است که روان آدمی آنها را گردآوری میکند. اما هرکدام از آنها در واقع چیزی را دربر دارد که می‌توان آن را نمونه کهن نامید. در واقع نمونه‌های کهن یونگ همان نگاره‌های ازلی‌ای هستند که در نهاد آدمی با تار و پود وی درآمیخته‌اند.

یونگ می‌گوید:

زبان ناخودآگاه، زبان نمادهاست. ناخودآگاه بی‌پرده و برهنه با ما سخن نمی‌گوید، بلکه همواره در جامه‌ای از رمز و راز و در پوششی از نماد پنهان میشود. ناخودآگاه به زبان رویا و اسطوره با ما سخن می‌گوید.

او زادگاه اسطوره و رویا را در درون ناخودآگاه می‌داند. وی رویای جمعی را اسطوره می‌نامد که در طی تاریخ، اقوام و ملل آن را دیده و به زبان تمثیل و نماد باز گفته‌اند. در حقیقت ناخودآگاه جمعی همان عاملی است که نمادهای جمعی را پدید می‌آورد. از سوی دیگر در گستره فرهنگ نمادهای جمعی، ژرف‌ترین لایه‌های ناخودآگاه را آشکار می‌سازد. این نمادها کالبدهایی را تشکیل میدهند که کهن‌ترین نمونه‌ها در نهادشان شکل می‌گیرد و سپس پدیدار می‌شود.

ایده‌ها و عقاید دینی نقش مهمی در آثار یونگ- بویژه در دوره متاخر- ایفا می‌کنند. او در ابتدا موضوع دین را مانند یک دانشمند تجربی- و نه یک فیلسوف- در نظر می‌گیرد و به این وسیله می‌خواهد بگوید که دین «واقعیت روان‌شناسانه» است. یونگ از مفهوم «امرمینوی» (muminous) برای تشریح آن چه که از دین مراد دارد استفاده می‌کند و این مفهومی است که «رُدلف اتو» ابداع کرده است. امر مینوی همان رازی است که عقاید انسانی را دربر می‌گیرد. سپس یونگ معطوف بحث از محتوای رویاها می‌شود و عقیده دارد که مطالعه رویاها به ما فرصتی برای بررسی تعارضات و عقیده‌های شخصی می‌دهد، اما بلافاصله توضیح می‌دهد که رویکرد او در این موضوع با فروید متفاوت است. فروید بین معانی سطحی و عمیق رویاها تفاوت قائل می‌شود در حالی که یونگ معتقد است، دلیلی ندارد که رویاها را امری فریبنده تلقی کنیم. همچنین یونگ می‌گوید زمانی که رویای ما محتوای مذهبی دارد دلیلی ندارد که آن را جدی بگیریم. همچنین او به نقش روح و جسم در اشکال رویاها اهمیت می‌دهد و می‌پندارد که آنها به ناخودآگاه ما چارچوب می‌دهند.

یونگ معتقد است، دین یک رابطه درونی با عالی‌ترین و نیرومندترین ارزشها- خواه مثبت یا منفی- است. این رابطه می‌تواند ارادی یا غیر ارادی باشد. این واقعیت روان‌شناسان‌های است که نیرومندترین تاثیر را در عملکرد ما دارد، زیرا همواره عامل روانی شدیدی وارد میدان می‌شود تا آن را خدا بنامیم.

به نظر اتو احساسهای مینوی با احساسهای طبیعی از قبیل احساس زیبایی یا امر عالی تفاوت دارد. احساسهای مینوی، هرچند با احساسهای طبیعی شباهت دارند، ولی در واقع یگانه و منحصر به فردند. آنها از احساسهای طبیعی به وجود نمی‌آیند، بلکه از احساس امری مینوی نشأت میگیرند که ماهیت آن از طریق حالات عاطفی نمایان می‌گردد. از این رو، احساس‌های مینوی معرفت بخشاند. آنها شاید به این معنا معرفت‌بخش باشند که به واقعیتی مینوی و عینی‌ای اشاره دارند که مواجهه با آن از طریق تجارب مینوی، مفهوم امر مینوی را پدید می‌آورد. در چنین موردی مفهوم امر مینوی مفهومی پسینی و متاخر است؛ به این معنا که از تجربه واقعیتی عینی و مینوی به وجود آمده است. از سوی دیگر، احساسهای مینوی به این معنا ادراکی و معرفت بخشاند که آنها نیز منشأ مفهوم امر مینوی می‌باشند و در عین حال واقعیت عینی و مینوی را که این مفهوم بر آن اطلاق می‌شود، نمایان می‌سازد. در این حالت مفهوم امر مینوی مفهومی پیشینی و ماتقدم است. اتو برپایه هر دو تفسیر مدعی است احساسهای مینوی واقعیت عینی و مینویای را، که او از آن به شیءفی نفسه (نومن) تعبیر می‌کند، نمایان می‌سازند. به نظر او عنصر غیر عقلانی امر مینوی در کانون ایده امر قدسی قرار دارد و گوهر همه ادیان است. همچنین مبنای مشترک خود آگاهی دینی است که از «ژرفترین بنیان شناخت که نفس واجد آن است نشأت میگیرد.»

هرچند دغدغه اصلی اتو از جدا سازی عنصر غیر عقلانی از امر مینوی و تلقی آن عنصر به عنوان هسته مفهوم امر قدسی، فراهم آوردن تحلیلی پدیدار شناسانه از ساختار خودآگاهی دینی است، ولی در همان حال عنصری را که مقوم مبنای مشترک یا گوهر همه ادیان است، نشان می‌دهد. این موضوع لوازم مهمی برای مطالعه ادیان دارد و تاثیر او بر افرادی که به تکثر دینی توجه دارند، حائز اهمیت بوده است. به عنوان نمونه تصور و برداشت تیلیش از دین و رویکرد سنخ شناسانه و پویای وی به دین پژوهی تا حدود زیادی مرهون تحلیل پدیدار شناسانه اتو است. با این همه به زعم اتو، مفهوم امر قدسی مبنای مشترک یا گوهر دین است. لذا او را به عنوان نماینده برجسته رویکرد گوهر گرایان به تکثر دینی معرفی می‌کنند.

کارل گوستاو یونگ بر خلاف فروید نگرش مثبتی درباره دین اتخاذ می‌کند و اعتقادش را با صراحت این گونه بیان می‌کند که دین عنصر طبیعی زندگی انسان است و برای سلامت روحی انسان ضروری است. او ادعا می‌کند که:

در میان بیماران من در نیمه دوم زندگی‌ام- به عبارت دیگر در طول بیش از 35 سال- حتی یک نفر نبوده است که مساله و مشکل او در نهایت جستجوی نوعی نگرش دینی در باب زندگی نبوده باشد. با جرات می‌توان گفت که همه آنها احساس بدی داشتند برای این که از تعالیمی که در ادیان زنده هر عصر به پیروان خود دادهاند، بی‌بهره مانده بودند و هریک از آنها که نگرش دینی خود را دوباره به دست نیاورد واقعا شفا نیافته است.

زیگموند فروید منشأ اسطوره را در اعماق ذهن آدمی و بخصوص در عرصه ناخودآگاه جستحو می‌کند.

فروید و یونگ هر دو نظریه طبیعتگرایانه‌ای در باب دین دارند، ولی تفاوت آنها در این است که یونگ نگرش الحادی فروید را نمی‌پذیرد و در عوض ترجیح میدهد صورتی از لاادریگری را تایید کند که مساله ماهیت واقعیت مطلق را بی‌پاسخ رها می‌کند و ارزیابی مثبت‌تری نسبت به ارزش دین اتخاذ میکند.

یونگ مدعی است انسان همواره به کمک دین نیازمند بوده‌است و این موضوعی است که روانشناسان فرویدی نادیده انگاشتند. کمک دین به این ترتیب است که ناخودآگاه روان آدمی را به مرتبه آگاهی می‌رساند و سپس انسان را آزاد می‌گذارد تا به بهترین وجه ممکن بر آن فائق آید. به نظر یونگ آزاد گذاشتن ناخودآگاه نظیر رها کردن گله وحشیان است. به همین دلیل بشر اعمال دینی را بسط می‌دهد تا در مقابل این تهدید مجهز شود و باز به همین دلیل است که ادیان در التیام بخشیدن به بیماری‌های روانی مفید واقع می‌شوند، این مطلب خصوصا در مورد دو دین بزرگ مسیحیت و بودیسم صادق است. یونگ معتقد است روان درمانگر اغلب مجبور است مثل یک کشیش عمل کند و مسائلی را که کاملا به حوزه عالمان الهیات تعلق دارند، بررسی کند. به اعتقاد او رواندرمانگر نمی‌تواند این مسائل را نادیده بگیرد و با این امید به کار ادامه دهد که قوای شفابخش از اعماق روانی سر برمی‌آورند که در قوای مخرب تولید میکرد.

یونگ از روان آدمی به عنوان «یکی از نهانترین و اسرار آمیزترین ساحتهای تجربه بشر تعبیر می‌کند.» و در اعماق روان، ناحیه‌ای است که وی آن را ناخودآگاه جمعی می‌خواند. این ناحیه الگوهای آرمانی کاملی را در بر دارد که می‌توانند موجود مستقلی را فرض کنند و به عنوان راهنمایان معنوی در حیات بشر خدمت کنند. انسان مذهبی می‌گوید هدایت او از جانب خدا است؛ اما یونگ با توجه به وضعیت اکثر بیمارانش از استناد به این موضوع احتراز جست و در عوض از آگاهی نفس به زندگی خودانگیخته‌اش سخن به میان آورد. این نمونه‌های آرمانی باعث تبدیل نیروهای ویرانگر به قوای شفابخش و پایان بیماری انسان می‌شوند. این عمل چنان است که گویی از اعماق روان چیزی برای مواجهه با انسان و آغاز فرآیند شفابخشی سر برمی‌آورد. یونگ مدعی است فعالیت خود جوش الگوها و نمونه‌های آرمانی، جلوههایی از ارواح‌اند؛ خواه ذهن خودآگاه این موضوع را دریابد یا درنیابد، این جلوه‌ها در حل تعارضات درونی بیمار به او کمک میکنند و موجبات یکپارچگی شخصیت او را فراهم می‌آورند. او معتقد است روان‌درمانگران، برداشت کلیسا را نسبت به این وظیفه شفابخشی می‌پذیرند، زیرا تصدیق می‌کند که جلوه‌های روح به طور شگفت انگیزی تغییر می‌کنند و دائما می‌توانند در تاریخ بشریت تکرار و تجدید شوند.

نکته‌ای که باید در اینجا مورد توجه قرار داد این است که یونگ نظرش را درباره ضمیر ناخودآگاه جمعی به این منظور اظهار کرد که تکرار و بازگشت علائم یکسان در خوابها، افسانه‌ها، آثار هنری و ادیان را تبیین کند. یک فرض این است که او میخواهد دلیل تکرار دائمی بعضی از صور مثالی را در ادبیات، هنر، متون دینی شرقی و در خوابهای بیمارانش تبیین کنند. با این همه باید پذیرفت که ظاهرا به نظر میرسد او ضمیر ناخودآگاه را نه تنها به عنوان فرضی تبیینکننده، بلکه به عنوان چیزی که واقعا وجود دارد و به عنوان امری ثابت مدنظر قرار میدهد، لکن خاطرنشان می‌کند واقعیت ناخودآگاه را نمیتوان به گونهای ارائه کرد که با معیارهای علم یا منطق منطبق باشد.

به نظر یونگ، ضمیر ناخوداگاه جمعی که در آن الگوها یا تصاویر اولیه وجود دارد، ذخیره تجربه جمعی نوع بشر در طی اعصار متمادی است. این تصاویر اولیه «قدیمی‌ترین و فراگیرترین «صور فکر» آدمی است. آنها هم احساساتاند و هم افکار. بواقع آنها زندگی مستقل خودشان را دارند.» آنها «می‌توانند بی‌حد و حصر بسط یابند و تجزیه شوند.» و الگو و عین ثابت ناظر به تصور خدا به مشابهت میان نفس و خدا اشاره دارد. همان طور که چشم با خورشید مطابقت دارد، نفس با خدا نیز مطابقت دارد که این مطلب دلیل عمده این مدعاست که «به لحاظ روانشناختی قابل تصور نیست که خدا صرفا مطلقا دیگر باشد. برای این که «مطلقا دیگر» هرگز نمی‌تواند یکی از عمیقترین و دقیقترین روابط نفس- یعنی دقیقا همان چیزی که خدا است - باشد.» انسانی که نمی‌تواند دریابد دین راز بزرگی است که ریشه در روان آدمی دارد و صرفا صورت خارجی ایمان نیست، نمیداند دین چیست؟ این به معنای به مقام خدایی رساندن یا بت ساختن از نفس نیست، بلکه صرفا تصدیق این است که نفس کارکرد دینی دارد و میان آن و صورت بیرونی شباهت وجود دارد. «بر این اساس وقتی به عنوان روانشناس می‌گویم خدا یک صورت مثالی است، مقصودم از آن «نمونه» در روان است.»

کار تحقیق روانشناختی این است که به شباهت میان صور مثالی و ایده‌های دینی اشاره کند، خواه آن ایده‌ها به عنوان مثال با علت نخستین در ارتباط باشند یا بصورت خدا، پوروشا، آتمن یا تائو داشته باشند، چنین تحقیقی چشم و گوش انسان را نسبت به معنای اعتقادهای دینی باز می‌کند و فرصت مناسبی برای فهم تصورات اولیه یا صور مثالی دیگری که تعالیم دینی باید ارائه کنند، فراهم می‌آورد. ادیان بر علت نخستین که از آن به خدا، آتمن و غیره تعبیر میشود، پای می‌فشرند، ولی روان‌شناسی بر صورت مثالی یا صورت اولیه‌ای تاکید می‌کند که ابهام آن توسط هیچ صورت مثالی متناظر،«خود=[نفس]» است که بقدری مبهم است که صور متعین زیادی می‌توانند نماد آن بشوند. نماد مسیح و نماد بودا هر دو نمادهای متکامل و متمایزترین نمادهای «خود» می‌باشند. و به همین دلیل یونگ نسبت به دین نگرش مثبت دارد، زیرا از نظر او دین صورتی از الگوهای مثالی «خود»، یعنی جلوهای از روح است و نظیر روان درمانی، برای نفس مفید است. به عنوان مثال مردم به کلیسای کاتولیک دلبستگی دارند صرفا به این دلیل که در آن جا احساس خوبی دارند و دین اولیه بوضوح برای مردم اولیه مناسب‌تر است از هر صورتی از مسیحیت که برای آنها بیگانه است.

یونگ میان دین و اصول عقاید که وی صور مدون تجربه دینی میداند، فرق می‌گذارد و آنها را مظاهر حقیقت ابدی نمی‌داند. با این همه اصول عقاید کارکرد مهمی در جامعه دارند و به این معنا که نمادها جایگزین تجربه مستقیم می‌شوند که در مورد مسیحیت این کار به وسیله مقامهای کلیسا انجام می‌شود. با این همه روانشناس می‌بایست با تجربه اولیه که احکام جزیی، مناسک و اصول عقاید حاکی از آن هستند، سروکار داشته باشد. اگر او به اصول عقاید ملتزم باشد، در تفسیر فعالیت خودجوش صور مثالی ضمیر ناخودآگاه آزاد نخواهد بود. این صور مثالی را «می‌توان به لحاظ تجربی معادلهای اصول جزیی دینی دانست.» آنچه در مورد اصول عقاید صادق است بر ادیان نیز اطلاق میشود. همانگونه که دیدیم از نظر یونگ «غیر قابل تصور است که صورت معینی بتواند ابهام صورت مثالی را برطرف کند.» او نتیجه می‌گیرد خدا میتواند در صور و زبانهای بسیار متجلی شود و به هیچ وجه چنین نیست که یک جلوه صادق و بقیه باطل باشند، بلکه همه جلوه‌ها صادق‌اند.

ولی با ادعای یگانه بودن تجلی خدا در عیسی باید چه کرد؟ یونگ می‌گوید: نماد مسیح از اهمیت زیادی برخوردار است و متکامل‌ترین نماد «خود» است، اما همین امر در مورد نماد بودا هم صادق است. و تجربه صورت مثالی «خود» می‌تواند یک نفر را به حقیقت مسیح و دیگری را به حقیقت بودا رهنمون شود. نتیجه آن که هیچ دینی نمی‌تواند ادعای خاتمیت یا مطلق بودن کند. صورت مثالی «خود» برای برخی به صورت مسیح جلوه‌گر میشود و برای دیگران صورت پوروشا، آتمن، هیرانیاگاربها یا بودا به خود می‌گیرد. با توجه به این که صورت مثالی «خود» متناظر با ایده‌های دینی‌ای است که در ارتباط با علت نخستین‌اند، یونگ به این ترتیب از دیدگاه روانشناختی‌اش نسبت به سنتهای دینی مختلف جهان به رویکردی دست می‌یابد که به هیچ وجه با پاسخهای سایر گوهر گرایان به تکثرگرایی دینی متفاوت نیست.

  • Fatemeh Eshghi

از نظر فروید شباهت زیادی میان فعالیت مردم دیندار و رفتارهای بیماران روان رنجور وجود دارد. هر دو دسته تاکید دارند کارها را به صورت آیینی انجام دهند و در هردو آیین با سرکوبی غرایز اساسی همراه است. فروید دینداری را بر پایه عقده ادیپ و دین ورزی را بر مبنای اندیشه پدر- خدا قرار می دهد.

زندگی نامه زیگموند
فرویددر ۱۸۵۶ فرایبورگ متولد شد و در ۱۹۳۹ در لندن درگذشت. زندگی فروید یکی از دوره های خلاق تاریخ علم محسوب می شود. انتشار کتاب اصل انواع چارلز داروین کتابی درباره مفهوم تکامل بر زندگی علمی او در سن ۱۷ سالگی تاثیر به سزایی داشته اشت او در 1873 وارد دانشگاه وین در رشته پزشکی شد و در سال ۱۸۸۲ به عنوان یک عصب شناخت بالینی فعالیت تخصصی خود را آغاز کرد.
در خانواده ی فروید هشت فرزند وجود داشت که دو نفر از آنها برادران ناتنی بزرگسال فروید همراه با کودکانشان بودند.برادر زاده ی فروید که یک سال بزرگتر از او بود، نزدیکترین همدم دوران کودکی فروید به شمار می رفت. زیگموند از تمام کودکان خانواده بدش می‌آمد و هنگامی که رقیبی برای محبت مادرش به دنیا می‌آمد، احساس حسادت و خشم می‌کرد. بنابراین دور از انتظار نیست که فروید در جوانی به عقده ادیپ معتقد شده و اساس دین را بر پایه آن نهد.

فروید از همان سالهای نخست، سطح بالایی از هوش را نشان داد که پدر و مادر او به پرورش آن کمک کردند. برای مثال خواهران او اجازه ی نواختن پیانو را نداشتند مبادا که صدای آن، مطالعات فروید را آشفته کند.
به او اتاقی مخصوصی داده شده بود که بیشتر وقت خود را در آن می‌گذراند و حتی غذایش را در آنجا می‌خورد تا وقت مطالعاتش را از دست ندهد. اتاق وی تنها اتاق آپارتمان بود که چراغ نفتی باارزشی داشت و باقی افراد خانواده از شمع استفاده می‌کردند.

فروید و روان شناسی دین
فروید خود را یهودی رها شده، شکاک و کاملا بی دین می دانست. او از باورهای کاتولیک ها تنفر داشت و دشمن واقعی را دین و کلیسای کاتولیک می دانست. فروید از اعمال دینی یهود نیز تنفر داشت و پس از ازدواج نیز همسر و فرزندانش را از آموزه های دینی یهود بازداشت. او دین را زائد و برخاسته از ذهن کودکانه بشر می دانست و معتقد بود با رشد علمی انسان، بندهای توهم از پایش باز می شود. روش فروید روان تحلیل گری یعنی کاوش در لایه های پنهان روان یا ناخودآگاه بود. مهم ترین اندیشه فروید که در همه حوزه های علمی او به ویژه دین تاثیر گذاشته، عقده ادیپ است. "عقده ی ادیپ بدین معناست که کودک به دلیل عشق به پدر یا مادر (جنس مخالف) با پدر یا مادر (جنس موافق) خود به شدت به رقابت می‌پردازد.

مفهوم خدا در اندیشه فروید
فروید، باور به خدا را به عنوان پایه بیشتر ادیان، امرى توهّمى مى‌داند. او معتقد است خدا، همان مفهوم پدر است که در ذهن آدمى تعالى یافته و بر اثر یادآورى ناتوانى دوران کودکى و توجه به نیازهاى همیشگى خود، بدان روى آورده است. او دین و دین‌دارى را در ردیف رفتارهاى روان رنجورانه، همچون وسواس به شمار مى‌آورد و بر آن است که با افزایش افق‌هاى علمى در زندگى انسان، سرانجام دین از صحنه حیات آدمى زدوده خواهد شد. از نظر فروید شباهت زیادی میان فعالیت مردم دیندار و رفتارهای بیماران روان رنجور وجود دارد. هر دو دسته تاکید دارند کارها را به صورت الگووار و آیینی انجام دهند.

تاثیر عقده ادیپ در ایجاد سنت های دینی
فروید، توتم‌گرایى را ریشه خداگرایى در میان انسان‌ها مى‌داند. او براى توجیه توتم‌گرایى، سناریوى زیر را امرى مسلم پنداشته است.
عشیره‌اى کوچک تحت سیطره مردى قدرتمند و بسیار حسود زندگى مى‌کردند. مرد قدرتمند، تمام زنان آنان را در اختیار گرفته بود و تمام رقیبان، از جمله پسران خود را از صحنه بیرون رانده یا کشته بود. یک روز برادران رانده شده با تبانى یکدیگر، پدر را کشتند و او را با حرص و ولع خوردند. آنها با نابودى او، همانندسازى با او را در پیش گرفتند و هر کدام بخشى از قدرت او را به دست آوردند. آنان پس از مرگ پدر، براى تملک زنان به رقیبان همدیگر تبدیل شدند.
از سوى دیگر، به دلیل عمل هولناک خود و سوختن در آتش ندامت، حیوانى را، چونان توتم، جانشین پدر قرار دادند و خوردن گوشت آن را تحریم کردند. آنان با تحریم کشتن توتم، عمل گذشته خود را فسخ کردند و با چشم‌پوشى از ادعاى خود درباره زنان که اکنون آزاد شده بودند، از پى‌آمدهاى کردار خود اظهار انزجار کردند.
این رویداد وحشتناک، در خاطره پسران باقى ماند و به سرعت یاد و خاطره آن گرامى داشته شد. فروید، همانند روبرتسن اسمیت، همین امور را آغاز سنت‌هاى دینى مى‌داند. به باور فروید، تأثیر عقده ادیپ بر تمامى صورت‌هاى اعمال دینى از جمله در دوران ما باقى مى‌ماند.

فروید فرض مى‌کند توتم‌گرایى که نخستین گام در پیدایش سنت‌هاى دینى به شمار مى‌آید، شروع بازگشت امور سرکوب شده را به تدریج به ذهن بشر آورده است. این بازگشت، فرایندى تحولى و تدریجى بوده است که در آن، جاى حیوان توتمى را یک خداى انسان انگاره واحد پر کرد.
ویژگی این پدر در اندیشه فروید به این صورت بود که پدر از قدرت بسیاری برخوردار بود زنان و فرزندان بسیاری داشت. او پسران جوان را از گروه می راند تا زنان را برای جفت گیری در انحصار خود داشته باشد.
 از نظر فروید پدر که رهبری گروه را به عهده داشت بخاطر حسادت، نزدیکی جنسی را منع می کرد. این ممنوعیت مبنا و منشاء توتمیسم و قوانین توتمیستی مانند برون همسری گردید.
به این ترتیب قوانین ومراسم توتمی نظیر حرمت زنای با محارم، ممنوعیت شکستن تابوها، میوه ی ممنوعه و نذر و کشتن حیوان توتمی برای جلو گیری از جنایت دوباره، سالانه برگزار می شود. توتم جد و نیای مشترک قبیله است که نگه دارنده و محافظ و الهام بخش آنان می باشد. لذا دین روان رنجوریی است که از عقده ی ادیپ و رابطه با پدر ناشی می شود.
به اعتقاد فروید، این رفتارها از درماندگی کودک بر می خیزند و از طریق تصویر پدر-خدا، تا بزرگسالی ادامه می یابند. پدر واقعی که در ابتدا کودک ناتوان را حفاظت کرده است، اکنون به مثابه خدایی که فرد را در برابر تمامی خطرهای دنیای واقعی مصون می دارد، زنده می شود. به نظر فروید، اینکه فرد بزرگسال باید مشتاق به عبادت خدا باشد، آشکارترین مدرک از ماهیت خردسالانه ی این باور است.

 

در نقد نگاه فروید به دین، باید گفت:
1. فروید، بى‌دینى تمام‌عیار و بلکه ضد دین بود. بنابراین، نمى‌توان گفت که او توانسته است بدون سوگیرى درباره دین اظهار نظر کند.
2. جهان‌بینى فروید درباره جهان هستى، مادى‌گرایى صرف است. این جهان‌بینى، با نظر اکثریت مردم و دانشمندان که به هستى برترى و متعالی یعنی خداوند معتقدند، در تعارض است.
3. برداشت فروید از «خود» و نیز نسبت دادن آن به حیطه دین و دین‌دارى علمی نیست و  برداشت‌هاى فروید که برپایه داستان‌پردازى‌هاى غیرعلمى است، هیچ سند قابل اعتمادى ندارد.
4. از زمان نظریه‌پردازى فروید درباره ماهیت دین و دین‌دارى در میان مردم، بیش از صد سال مى‌گذرد. در این مدت، بى‌گمان شناخت آدمى درباره قواعد حاکم بر جهان فزونى یافته است و به باور برخى اندیشمندان، دست‌کم فن‌آورى گام‌هاى نهایى خود را برمى‌دارد، ولى برخلاف تصور فروید، نقش دین در معناسازی زندگی انسان مدرن افزایش یافته است.

یونگ در نقد نظریه جنسی فروید می گوید: عقیده مزبور تنها بیان کننده جنبه ای از واقعیت است زیرا انسان تنها تحت فشار غریزه جنسی نیست و غرایز دیگری نیز وجود دارد. مثلادر زیست شناسی، غریزه تغذیه به اندازه غریزه جنسی دارای اهمیت است.
در جوامع ابتدایی، هرچند جنسیت نقش خود را دارد، ولی تغذیه جای بسیار بزرگتری را اشغال می کند و غذا مهمترین کشش میل انسان ابتدایی است. جوامع دیگری نیز وجود دارد -منظور جوامع متمدن است- که در آن قدرت نقش بسیار بزرگتری تا جنسیت ایفا می کند. 
فطرت تعالی طلبی انسان که به صورت دین تجلی یافته است نیز یکی از کشش های درونی انسان است. چگونه می توان میل جنسی را مسلط بر این میل فطری دانست. فروید نیز صرفاً ادعا می کند  و دلیلی ارائه نمی کند.

 

 

  • Fatemeh Eshghi